English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3150 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
visuals U دیدی
visual U دیدی
visually U دیدی
This is only the tip of the iceberg. You have seen nothing yet . U حالاکجایش را دیدی
What a mes I made of my life . U دیدی چه بروز خودم آوردم
All is not gold that glitters. <proverb> U هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk U دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparent U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open U به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope U جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
incidence U وقوع
outbreak U وقوع
occurance U وقوع
outbreaks U وقوع
occurrence U وقوع
occurence U وقوع
far between U کم وقوع
occurrences U وقوع
scenes U جای وقوع
imminence U قرابت وقوع
scene U جای وقوع
frequency U کثرت وقوع
presence U وقوع وتکرار
recurrenge U وقوع مکرر
done U وقوع یافته
contingencies U احتمال وقوع
rede U وقوع مصلحت
contingency U احتمال وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
bring to pass U به وقوع رساندن
centricity U وقوع درمرکز
come through U وقوع یافتن
externality U وقوع درخارج
localities U محل وقوع
interjacency U وقوع در میان
infrequency U ندرت وقوع
frequencies U کثرت وقوع
come off U وقوع یافتن
locality U محل وقوع
incidence U تصادف وقوع
under way U درشرف وقوع
chronological U بترتیب وقوع
frequentness U کثرت وقوع
trichromatism U وقوع درسه حالت
carried U نشانه وقوع وام
carries U نشانه وقوع وام
carry U نشانه وقوع وام
carrying U نشانه وقوع وام
red handed U حین وقوع جنایت
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
imminence U وقوع خطر نزدیک
chronological U ترتیب زمانی وقوع
imminency U وقوع خطر نزدیک
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
accident proof U علت وقوع حادثه
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
bring about U سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
it is inexpedient to reply U پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional U دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator U مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flow diagram U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor U ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract U عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
he is not of our number U از ما نیست
he takes no notice of it U نیست
it is well enough U بد نیست
temporary storage U می نیست
aint U نیست
isn't U نیست
It's not new. نو نیست.
Plug and Play U یچ نیست
storage U می نیست
secondary U نیست
auxiliaries U نیست
auxiliary U نیست
run duration U خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
no hurry U عجلهای نیست
my health is tolerable U حالم بد نیست
he knows a thing or two U بی تجربه نیست
no trouble U زحمتی نیست
ought not U شایسته نیست
it is not in good workingorder U دایر نیست
There is nothing wrong with you . You are all right . U هیچیت نیست
I dont remember ( recall ) . U یادم نیست
niet le fait U کار او نیست
needn't U لازم نیست
you are written U حق با شما نیست
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it . U مردش نیست
he has nothing in him U کسی نیست
no object U چیزی نیست
no matter U چیزی نیست
it is not half bad U هیچ بد نیست
it is nothing out of the way U غریب نیست
it is unnecessary U لازم نیست
close the door please U اگرزحمت نیست
it is unsuitable U مناسب نیست
it lies beyond his competence U در صلاحیت او نیست
it needs not U لازم نیست
cold is merely privative U گرما نیست
Nevermind! U مهم نیست !
it's only me U کسی نیست
it is immaterial U چیزی نیست
it has escaped my remembrance U یاد نیست
It cant be helped. U چاره ای نیست
dont mention it U چیزی نیست
he is not in it U داخل نیست
there is no hurry U شتابی نیست
sacred cow <idiom> U چارهای نیست
i do not have it in me U از من ساخته نیست
he is not willing to go U نیست برود
that is not it U این نیست
to make no mention of U ذکری از ان نیست
inextinct U نیست نشده
static U که پویا نیست
It is not advisable . It is inexpedient. U صلاح نیست
nihilism U نیست انگاری
he is out of his senses U بهوش نیست
there is no hurry U عجلهای نیست
the ice is treach erous U یخ محکم نیست
that is wrong U درست نیست
It is all right . It is o. k. U طوری نیست
he is rather i. than sick U ناخوش نیست
thereis no end to it U انراپایانی نیست
he is out of huomor U سر دماغ نیست
he is out of huomor U سر خلق نیست
he is none of my friends U او از دوستان من نیست
that depends U معلوم نیست
if you please U اگرزحمت نیست
no wonder <idiom> U تعجبی نیست
Such is not the case . That is not so. U اینطور نیست
It's not new. جدید نیست.
he is a bad husband U صرفه جو نیست
no sweat <idiom> U مشکلی نیست
He goes on and on . He is most persistent . U ول کن معامله نیست
There is no hot water U آب گرم نیست.
i am out of sorts U خلقم بجا نیست
isn't he there U ایا او اینجا نیست
i am out of sorts U حالم خوب نیست
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> U آدم قحطی نیست.
that is not fair U این انصاف نیست
That's not so! U داستان اینطوری نیست!
Recent search history Forum search
1اصطلاحاترنگ قرمز به فارسب
1I am good with figures,how about you?
1Any man who does not respect a woman is probably homosexual.
1It's not business to you
1Success is not the key to happiness. Happiness is the key to success. If you love what you are doing, you will be successful.
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
1معنی اصطلاحی nonconversation چیست؟
1nonconversation
2single gas
1you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com